"خانوم خانوما" را با هزار زحمت و شبکه پویا و لیوان آب بالای سر و قصه های جور واجور خواباندم. پتو را کشیدم رویش و نفس راحتی کشیدم.  نزدیک ساعت سه است و هنوز نماز نخوانده ام. زیر لب برای مادرشوهرم دعا کردم که ناهار امروزمان را فرستاد وگرنه مثل دیشب گرسنه می ماندیم و مجبور بودیم با این گلوهای پر از درد فلافل بخوریم. خانوم کوچولو را می خوابانم کنار سجاده و اسباب بازی جدیدی به دستش می دهم. زود وضو می گیرم و برمی گردم. چه قدر نمازم دیر شده. خانوم کوچولو همکاری کرد و قد نماز ظهر و عصرم آرام آرام بود. انگار بفهمد نماز تمام شده دوباره غر زدن و صداهای پیش از گریه را از سر گرفت. کمی شیرش دادم و تسبیحات حضرت زهرا را در همان حال گفتم و به این فکر کردم که امشب حتما باید چیزی بپزم و زیر لب دعا کردم که کاش خانوم کوچولو هم بخوابد. خوابید. چند دقیقه بعد. لباس ها را ریختم داخل ماشین لباس شویی، شام را بار گذاشتم. کمی خانه را جمع و جور کردم. بچه ها یک در میان توی خواب سرفه می کنند. گلوی خودم درد می کند، گاهی هم پهلوهایم تیر می کشد. همگی با هم مریض شده ایم ولی زندگی جاریست. میان همین سرفه ها و تب ها و غذا نپختن ها. زندگی جاریست و من شکر گذار خداوندی هستم که با ابتلای ما به این بیماری ها یادم انداخت که روزهای قبلش رفته بودم روی دنده ی ناشکری. داشتم کم کم غر می زدم به خدا. حالا راضی ام. راضی به رضایش و شکرگذار نعمت های بی شمارش.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

vahid584 روناس نقش فایرپک | 09129317233 شمع و پروانه فکرسبز ساخت انواع تجهیزات آشپزخانه صنعتی و رستوران معما ها و چسیتان های جالب TECH 98 مــــــــــاهـیـ ترین ماهــــــی ...